چاپ در مجموعه مقالات همایش پیامبر اعظم (ص) در دانشگاه آزاد اسلامی الیگودرز، آذرماه 1385
باسمه تعالی
مدنيّت و مفهوم آن از ديدگاه پيامبر اسلام(ص)
مدنيّت به مفهوم شهرنشيني است و مجازاً به مفهوم تربيت، ادب و تمدّن است. تمدّن را به مفاهيم ديگري معنا كردهاند، از جمله، به آداب و اخلاق شهريان خوي گرفتن، همكاري افراد يك جامعه در امور اجتماعي، اقتصادي، ديني، سياسي و غيره است.
پیامبر اسلام (ص) در میان امّتی به دنیا آمد که از تشکیلات اجتماعی و قوانین مدنی و حکومت مرکزی بهره نداشت. امّتی که روی اصول قبیله گی و نژادی بود و روز به روز اختلافات قبیله گی توسعه می یافت. امّتی که از علـوم و معارف شرق و غرب به واسطة فاصلة بیابان های شن زار بی خبر بود. امّتی که دختران بی گناه خویش را زنده به خاک می سپرد. مردمی که برای لقمه نانی خود را می فروختند و یا یکدیگر را با دشنه و دندان می دریدند. حضرت محمّد ( ص ) آمد و سدّ عادات و عرف های غلط را شکست. درنده خویی و وحشی گری را از میان امّت عرب سترد. فضایل و سجایای انسانی را به آنان آموخت. امتیازات نژادی را برچید. بشر را به زیر لوای توحید و فضیلت دعوت کرد. ستون عادات و عقاید جاهلیّت را در هم ریخت و خانة جهل و خرافات را که پایة ترس و بندگی است، ویران کرد. موروثات مسخره و عادات تباه آنان را به یکسو افکند. برای اصلاح زندگی مردم مقرّراتی وضع کرد و آنان را به امـور نیکو امـر نمـود و از پلیدی ها و زشتی ها باز داشت. با رهبانیّت و اعراض از زندگی و تحقیر زندگی مخالفت نمود. به نظم و نسق اجتماعی و مدنیّت و پیشرفت زندگی توجّة خاص داشت. دین او دین چند بعدی جهان است. او تنها پیامبر جهان است که خود جامعة خویش را بنیاد نهاده و رهبری کرده است. جامعه ای را که از اوضاع و احوال نامساعد محیط و مشکلات طاقت فرسای زندگی و فقر و گرسنگی فراگیر بود، دگرگون ساخت. کتاب او فلسفة حکمت، قصص، عقاید و اخلاقیّات فردی و روحی، احکام اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روابط فردی و جمعی، آداب و رسوم حیات مادّی و معنوی، دنیا و آخرت، فلسفة خلقت، حکمت الهی، دستورهای بهداشتی، آداب معاشرت، خورد و خواب و زندگی عادّی، کمال نفس و تربیت فردی، فرمان قتال و تلاش برای بهبود حیات مادّی، برخورداری از اجتماع و آزادی و تمدّن و علم و ثروت و لذّت و زیبایی، دعوت به عبادت و عبودیّت و صبر و عشق به خدا و روشنایی دل و صفای روح و همواره آموختن و اندیشیدن و نگریستن و احساس کردن، اعلام آماده باش دایمی و جمع کردن نیرو و اسب جنگی، بسیج نظامی، همه را در سبکی که ویژه خویش است در هم ریخته و ترکیبی خوش آهنگ و زیبا از اصوات و الوان گوناگون فکری و احساسی، مادّی و معنوی، فردی و اجتماعی پدید آورد.
محمّد(ص) در ربيع الاوّل سال اوّل هجرت / سپتامبر 622 م. به يثرب وارد شد، آن سال مبدأ تاريخ اسلام را مشخّص ميسازد، كه از زمان هجرت رسول(ص) به يثرب محاسبه ميشود.
ديري نپاييد كه شهر يثرب «مدينه النّبي»، شهر پيامبر نام گرفت. محمّد(ص) را به يافتن راه حلّي براي نقارهاي قومي فراخواندند، و او موفّق شد طرح نوعي قانون اساسي را ترسيم كند كه نه تنها بر قبايل مختلف ساكن مدينه، كه اكثر آنان از زمرة انصار ياوران اسلام به شمار ميرفتند، بل بر مهاجران اهل مكّه «مهاجران» نيز فرمان براند. گرچه اين قانون بيش از مدّتي كوتاه به اجرا در نيامد، براي تمشيت امور قوم مسلمان به صورت مبنا و معيار باقي ماند.
اگر محمّد(ص) - چنان كه جايي در تاريخ اسلام گفته شده است – محوري است كه ابواب معرفت انسان به خداوند حول آن ميگردد، پس ابعاد سياسي و اجتماعي زندگي نيز به آن گردش وابسته است. فراست سياسي محمّد، نبرد او بر سر بهبود وضع جامعه در مكّه و حتّي با برتر از آن، در مدينه، «قانون اساسي» مدينه كه حتّي امروز هم آن را نمونة نهادهاي دموكراتيك نوين ميدانند و تحسين ميكنند، و فعّاليّتهاي او در بخش اقتصاد- همة اينها نمونههايي است كه همة مسلمانان روزگار ما را شيفته كرده است و آنان نيز بايد كه زندگي خود و جامعة خود را بر آن صورت آورند1.
نخستين چيزي كه پيامبر پس از استقرار در يثرب به آن اقدام نمود، ساختن مسجد و محلهاي مورد نياز بود. مسجد در اسلام همانگونه كه مردم را براي عبادت و انجام فريضة نماز گرد ميآورد، مدرسة آموزش مردم نيز هست و نيز شورايي است كه مردم براي بررسي همة جنبههاي ديني و دنيوي خود در آن گرد ميآيند و پناهگاهي است براي نيازمندان و بيچارگان كه هركس جايي براي سكونت و كسي را براي پناه جستن ندارد، به آن پناه ميبرد.
پيامبر در مسجد خود جايي را براي تهيدستاني كه جز ايمانشان به پروردگار و دل سپردن به او چيزي نداشتند آماده ساخت. سپس تلاش خود را متوجّة استوار ساختن پيوندهاي ميان مهاجران و انصار و زدودن تعصّبها و گرايشهاي جاهلي نمود، كه بر سرنوشت افراد و گروههاي عرب حكومت ميكرد و آنان را به كارزارها و ريختن خونها ميكشاند، آنچنان كه در ميان اوس و خزرج نيز چنين بود و آنان گاه بگاه به جنگهايي دچار ميگشتند كه خونها در آن جاري ميشد و مالها و نواميس مورد تجاوز قرار ميگرفت.
پیامبر در مدت زمانی کوتاه توانست جانهاي آنان را به آموزههاي اسلام و ایمان به رسالت خود متوجّه سازد بيآنكه از اجبار و اكراه بهره گيرد، بلكه از راه حكمت و پند نيكو. وي به اهل اديان ديگر حق داد كه در سخنان و تعاليمش اشكال كنند و به بحث بپردازند و در پرتو آنچه آن دينها به سوي آن فراميخوانند و آنچه اسلام در زمينة بندگي خداي يگانه و يكتا و عمل براي دنيا و آخرت بدان دعوت ميكند، حقيقت را بجويند تا نظام اجتماعي استوار گردد و زندگي منظّم گردد و هر كس بهرهاش را از آن بگيرد، بيآنكه به ستم و تجاوز آلوده شود يا بر بينوايان و مستضعفان زورگويي روادارد.
پيامبر پس از جايگزين شدن در يثرب به استوار ساختن پيوندهاي همكاري و برادري ميان اوس و خزرج و ميان آنان و مهاجران يعني مسلمانان و مؤمنان بسنده نكرد، بلكه براي پديد آوردن وحدت ميان همة ساكنان يثرب، خواه مسلمان خواه مشرك و اهل كتاب از تيرههاي يهود مانند بني قينقاع و بني نظير و بني قريظه كه در نزديكي مدينه ميزيستند نيز تلاش فراواني به عمل آورد، مبادا كه در ميان اين گروهها دشمني و تعصّبات برانگيخته شود و تندباد كينهها بر ايشان بتازد و در آن حال پيامبر و مسلمانان ميان دو خطر قرار گيرند، خطر تفرقه و دشمنيهاي داخلي و خطر قريش كه او وياران مؤمن به رسالت وي از آن گريخته بودند.
اگر اين طرح كه پيامبر نهايت مهارت و توانايي و زيركي را در اجراي آن بكار برد، نبود، و به وسيلة آن ميان ساكنان مدينه با توجّه به دشمني و خصومت ديرينهاي كه ميانشان بود، وحدت پديد نميآورد، در مدينه نيز پيامبر در نشر دعوت خويش دچار سختيها و مشكلاتي ميگشت كه از آنچه در طي سيزده سال در مكّه به آن دچار گشته بود، كمتر نبود و در آن صورت نميتوانست آن چنان پيروزيهاي درخشاني را به دست آورد كه امكان داد دعوت وي در سالهايي اندك در شبه جزيره پراكنده شود، و از شبه جزيره به سرزمينهاي ديگر گسترش يابد و حكومت گردنكشان و ستمگران را مورد تهديد قرار دهد2.
پيامبر ميدانست كه مهاجرت او از مكّه به مدينه(فتنه) يعني قطع ارتباط است و بر اثر آن مهاجرت، يك جامعة جديد از اعراب به وجود ميآيد كه به كلّي با جامعة قديم فرق دارد و در جامعة جديد حسب و نسب و ثروت و شجرة خانوادگي ملاك شخصيّت نيست و سفيد و سياه و غني و فقير و شريفزاده و عوامزاده برابر هستند و آن مردم را به اسم امّت ميخوانند يعني جامعه و در امّت همه مساوي ميباشند زيرا همه مسلمان به شمار ميآيند.
رئيس جامعة جديد موسوم به (امّت) خدا هست و خواهد بود و نمايندة خداوند در آن جامعه پيغمبر ميباشد.
تمام افراد جامعة جديد يا (امّت) در قبال يكديگر و در مقابل خداوند مساوي هستند. حتّي بين زن و مرد در جامعة نوين تفاوت وجود ندارد و بايد از حقوق متساوي برخوردار شوند.
(امّت) مثل قبيله و طايفه نيست كه برمبناي حسب و نسب و خون از ساير افراد بشر جدا باشد و آنچه (امّت) را از ساير افراد بشر جدا مينمايد قانون است.
بين(امّت) و ساير افراد بشر سدّي است كه همان قانون ميباشد ولي اين سد، براي هيچ كس از هر نژاد و ملّت و طايفه و قبيله غيرقابل عبور نيست.
همه ميتوانند وارد(امّت) شوند و رياست خداوند را بپذيرند يعني مسلمان گردند و همينكه يك نفر قدم به (امّت) گذاشت با يكايك افراد جامعة اسلامی مساوی ميشود.
در آن موقع فقط محمّد(ص) ميفهميد كه به وجود آمدن آن جامعة جدید(يعني جامعة اسلامي) كه در آن حسب و نسب و خون و طايفه و ثروت و نژاد و رنگ پوست بدن ملاك برتري نيست چه انقلاب اجتماعي بزرگ در عربستان و آنگاه در جهان به وجود ميآورد.
انقلابي كه محمّد(ص) ميخواست در آن موقع در عربستان به وجود بياورد با توجّه به رسوم و شعائر عرب، و نفوذ فوقالعادة رؤساي قبايل و اينكه هر قبيله و طايفه يك واحد اجتماعي بزرگ را تشكيل ميداد، از انقلاب فرانسه بزرگتر بود.
انقلاب فرانسه نتوانست بين فرانسويها مساوات به وجود بياورد ولي انقلاب محمّد(ص) بين مسلمين مساوات به وجود آورد و هر نوع مزيّت خانوادگي و طبقاتي و مادّي را از بين برد.
پس از اينكه مسجد مدينه ساخته شد و مسلمين، همسران خود را از مكّه به مدينه آوردند، محمّد(ص) براي شهر مدينه كه شهري بود مستقل، يك قانون اساسي نوشت.
اين قانون اساسي كه داراي پنجاه و دو اصل ميباشد از طرف خود محمّد(ص) تدوين شده يعني مثل آيات قرآن وحي نيست.
بيست و پنج اصل از اين پنجاه و دو اصل مربوط است به مسلمين، و بيست و هفت اصل ديگر آن مربوط است به پيروان مذاهب ديگر اعم از يهوديها يا بتپرستان.
قانون اساسي مدينه، طوري تدوين شد كه پيروان اديان مختلف بتوانند در آن شهر كنار هم زندگي نمايند و هر يك به وظايف ديني خود عمل كنند بدون اينكه هيچ يك از آنها مزاحم ديگري باشد.
اين قانون اساسي در اوّلين سال هجرت يعني در سال 623 ميلادي كه يكسال از هجرت محمّد(ص) از مكّه به مدينه گذشته بود اعلام شد.
طبق قانون اساسي هر طايفه از سكنة مدينه مجاز بودند كه دين خود را حفظ كنند و كسي از آنها بازخواست نميكرد چرا به وظايف خويش عمل مينمايند.
ولي پيروان اديان مختلف كه در مدينه به سر ميبردند، در موقع جنگ يعني هنگامي كه (يثرب) مورد حمله قرار ميگرفت وظيفه داشتند كه قواي خود را براي عقب راندن مهاجم متّحد نمايند.
ما موادي از اين قانون اساسي را كه محمّد(ص) در مدينه وضع كرد از نظر خوانندگان ميگذرانيم و بايد بگوييم محمّد(ص) كه در اين قانون اساسي پيروان تمام مذاهب را در مدينه آزاد گذاشته از قرآن الهام گرفته است.
چون خداوند در آية پنجاه و نهم از سورة دوّم قرآن موسوم به بقره ميگويد:
«ان الذين آمنوا و الذين هادوا والنصاري و الصابئين، من آمن بالله واليوم الآخر و عمل صالحاً فلهم اجرهم عند ربهم و لاخوف عليهم و لاهم يحزنون.»
يعني: «آنهايي كه ايمان آوردهاند (به دين اسلام ايمان آوردهاند) و آنهايي كه يهودي و مسيحي يا صابئي شدهاند در صورتي كه به راستي به خداوند و روز جزا ايمان داشته باشند و مبادرت به عمل خير نمايند نزد خداوند مأجور خواهند بود و نبايد بترسند و اندوهگين باشند.»
صابئين كه در اين آيه از قرآن ذكر شده كساني بودند كه ستارگان و فرشتگان را ميپرستيدند و به خداوند هم عقيده داشتند.
به طوري كه از اين آيه مستفاد ميشود خداوند يهوديها و عيسويها حتّي قوم صابئين را از رحمت خود محروم نكرده مشروط بر اينكه ايمان داشته باشند و عمل خير از آنها سر بزند يعني ايمان آنها واقعي باشد نه ريائي.
خداوند در آية ديگر كه آية هفتاد و يكم از سورة پنجم. (سورة مائده) ميباشد راجع به يهوديها و عيسويها چنين ميگويد:
«ولو انهم اقاموا التّوراه و الانجيل و ما انزل اليهم من ربهم لاكلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم منهم امّه مقتصده و كثيراً منهم ساء مايعملون.»
يعني: «اگر آنها (يعني يهوديها و مسيحيان) به احكام تورات و انجيل خود عمل نمايند و همچنين به آنچه خداوندشان بر آنها نازل كرده عمل كنند (كه مسلمين ميگويند كه منظور خداوند از اين موضوع همانا قرآن است) آنها كه يهودي و مسيحي باشند ميتوانند از بالا و پائين از نعم خداوندي بهرهمند شوند و بخورند(يعني از آسمان بر آنها باران ميبارد و از زمين براي آنها گياه سبز ميشود). در بين آنها(بين يهوديها و مسيحيان) دستهاي هستند اهل عدل و انصاف (و آنها به تورات و انجيل ايمان دارند و عمل ميكنند) ولي اكثر آنها مرتكب اعمال زشت ميشوند.»
منظورمان از ذكر اين آيات آسماني اين است كه بگوئيم قانون اساسي محمّد(ص) كه در مدينه تدوين شده و در سال اوّل هجرت منتشر گرديد از احكام قرآن الهام گرفته بود امّا جزو آيات آسماني به شمار نميآمد.
هيچ يك از بانيان اديان گذشته، به اندازة محمّد(ص) نسبت به ساير اديان در مدينه، (در قانون اساسی مدینه) قایل به مدارا نشده است. محمّد (ص) با یک سعة صدر زیاد موافقت کرد که پیروان سایر ادیان مدینه، كنار اسلام به آزادي به سر ببرند و به آنها اطمينان داد كه كسي مزاحمشان نخواهد شد.
چون محمّد(ص) ميدانست كه دين او كه بر اساس آزادي و مساوات استوار شده، از دينهاي ديگر نبايد بيم داشته باشد و ممكن است كه دين اسلام دينهاي ديگر را تحت الشّعاع قرار بدهد ولي دينهاي ديگر نميتوانند كه دين اسلام را عقب براند.
گفتيم كه بيست و پنج مادّه از اين قانون اساسي مربوط است به مسلمين و بيست و هفت ماده مربوط ميباشد به پيروان اديان ديگر.
در مادة اوّل و دوّم قانون اساسي بعد از اينكه پيغمبر نام قبايلي را كه در مدينه بودند ميبرد ميگويد كه: «مؤمنين نبايد بگذارند كه هيچ يك از آنها زير بار تعهّدات سنگين پشت خم كنند و وظيفة مؤمنين است كه از صميم قلب تعهّدات سنگين هر مؤمن را كه بايد فديه براي آزادي خود بپردازد يا خونبها تأديه نمايد به انجام برسانند.»
قبل از اينكه اسلام بيايد به طوري كه گفتيم در جزيرة العرب هر كس عضو يك قبيله بود، هر گاه آدم ميكشت خون بها را از قبيلة او ميگرفتند.
محمّد(ص) بعد از اينكه اسلام را آورد، همه را مساوي كرد و امتيازات ناشي از وابسته بودن به يك قبيله از بين رفت.
امّا به موجب قانون اساسي مدينه امتياز ديگر جاي آن را گرفت و آن امتياز مؤمن و عضو (امّت) بودن به شمار ميآمد.
اگر شخصي عضو امّت يعني مسلمان بود و گرفتار ميشد و ديگران براي آزاد كردنش فديه ميخواستند مسلمين ميبايد فدية او را بپردازند و آزادش نمايند و هر گاه كسي را به قتل ميرسانيد (مشروط بر اينكه قتل مزبور جنايت نباشد به طوري كه از مادة سيزدهم قانون اساسي مستفاد ميشود) مسلمين بايد خونبهايي را كه مطالبه ميشود بپردازند.
در مادة سيزدهم قانون اساسي محمّد(ص) ميگويد:
«هر گاه يكي از مؤمنين مبادرت به قهر و ظلم يا جنايت نمايد يا حقّي را به نحوي از انحاء پايمال كند يا بين مؤمنين توليد نفاق نمايد از مزيّت مذكور در اصول اوّل و دوّم برخوردار نخواهد شد و در اين گونه مواقع دست تمام مسلمين بايد براي از پا درآوردن او بلند شود ولو گناهكار پسر يكي از آنها باشد.»
در مادّة پانزدهم قانون اساسي نوشته است:
«هر حقّي كه فقيرترين مؤمن از آن برخوردار ميشود مساوي است با حقّي كه غنيترين مسلمان از آن برخوردار ميگردد»
در مادة شانزدهم قاتل بايد مجازات شود و محمّد(ص) ميگويد: «كسي كه به عمد مرتكب قتل ميشود بايد به قتل برسد و هيچكس حق ندارد كه يك قاتل را مورد حمايت قرار بدهد.»
در مادّة بيست و سوّم اين اصل مذكور آمده است:
«هر اختلاف كه داريد به خداوند رجوع كنيد و به وسيلة نمايندة خداوند يعني (پيغمبر) آن اختلاف را حل نماييد.»
در مادّة بيست و ششم نوشته شده است:
«يهوديها ميتوانند دين خود را حفظ كنند و مسلمين هم دين خود را حفظ مينمايند و در مورد كسانيكه مولاي آنها هستند يا به آنها پناه آوردهاند نيز به همين ترتيب عمل ميشود.»
در مادّة ديگر نوشته شده است:
«يهوديها هزينههايي را كه بر عهدة آنهاست متقبّل خواهند شد و مسلمين عليه هر كس كه بخواهند به ضدّ اين نوشته قيام نمايد به اتّفاق خواهند جنگيد. يهوديها و مسلمين مكلّف هستند كه با يكديگر رفتار نيكو داشته باشند و به هم تعدّي نكنند.»
«سكنة مدينه (البتّه اعم از مسلمانان و يهودي و غيره) نبايد افراد طايفة قريش يا متّفقين آن را مورد حمايت قرار دهند.»
در اين مادّه مقصود از طايفة قريش كساني هستند كه در مكّه مسلمين را ميآزردند و اسلام را نپذيرفتند و نبايد آنها را با افراد همان طايفه كه اسلام را پذيرفتند و به مكّه مهاجرت كردند اشتباه نمود.
يكي ديگر از مواد قانون اساسي اين است كه سرزمين شهر مدينه «يثرب»(حرم) ميباشد يعني سرزميني است مقدّس و نبايد در آن جدال كرد.
تمام سكنة مدينه از قانون اساسي جديد خوشوقت شدند براي اينكه در آن قانون كساني كه در مدينه ميزيستند از حيث حقوق متساوي گرديدند3.
پيامبر در مدينه يك حكومت دنيوي بنياد كرد و به ناچار ميبايست قسمت روزافزوني از وقت خويش را به تنظيم امور اجتماعي و اخلاقي و مناسبات سياسي قبايل و امور جنگي صرف كند، زيرا كار دين و دنيا از هم جدا نبود. امّا همة مردم مدينه به قدرت بيچون و چراي او تن ندادند. پس گروه بزرگي از اعراب ناخرسند مدينه، كه سنّتهاي قومي و آزاديهاي خود را دستخوش نابودي مييافتند و محمّد(ص) آنها را به جنگ کشانیده بود، دين نو و مناسك آن را به ديدة ترديد نگريستند و در برابر آن ايستادند. يهوديان مدينه از اين جمله بودند، كه همچنان به دين خود دلبستگي نشان ميدادند و از ادامة تجارت با مكّيان خودداري نميكردند.
كار حكومت همة وقت او را ميگرفت، زيرا به جزئيّات امور تشريع، قضا، دين و جنگ توجّة كامل داشت، حتّي به تقويم توجّه كرد و آن را براي پيروان خود نظم داد4.
خداوند محمّد را فرستاد تا جهانيان را از راه و رسمي كه در پيش گرفتهاند بيم دهد و او را امين فرامين آسماني خود قرار داد.... در آن حال شما اي مردم عرب بدترين اديان را داشتيد و در بدترين سرزمينها [كه زادگاه قحطي و فتنه و فساد بود] زندگي ميكرديد. در زمينهاي سنگلاخ و تيز و ميان مارهاي گزنده، كه گويي كرند و از آوازها نميهراسند اقامت داشتيد. لجن آبِ مانده و متعفّن سياه را ميآشاميديد و غذايتان خشن و بد همچون سوسمار و ملخ بود.
خون يكديگر را ميريختيد و پيوند خويشان خود را پاره ميكرديد و با آنان به ستيز و دشمني و خونريزي برميآمديد.... در ميانتان خدايان سنگي و چوبي نصب بود و ساختة دست خود را ميپرستيديد و از گناهان گونهگون دوري نميكرديد.
امّا در مورد قبیله و افراد آن نوشته اند، آنان تابع هيچ قانوني جز خود و نيازهاي خود نيستند. قانون يعني احتياج قبيله و هر قبيله به اجتماع، يك قانون ويژه است. قبيله يعني يك نظام خودكام، وابسته به هر نفع مقتضي و خودمرام، آنان تمامي مواثيق اخلاقي را خوار شمرده، هيچ نظم سياسي را، جز خود گردن نمينهند.
اساس جامعه را خواست قبيلهها تشكيل ميدهد و قبيله البتّه مجموع خانواده و خويشاونداني است كه در جايي سكني گزيدهاند و در آرمانهاي خويش با هم يگانهاند. خانههايشان خيمه خيمه در كنار هم قرار دارد و در غارت و صرف آذوقه و اموال تاراج شده با هم شريكاند.
شيخ و پيشواي قبيله مردياست كه فنّ جنگ را به خوبي بداند و رهبري هر گونه عمليّات چپاول و تطاول را به عهده گرفته، توفيق كامل به دست آورد. و در اين راه موي سر را سپيد كرده باشد. همچنين پيشوا و شيخ قبيله كه هر چند به لحاظ خصلتها و بدخلق و خوئيها خشن و ستمپيشه است مردي است كه اموال دزدي شده را خوب و عادلانه قسمت كند.
هر موجودي كه بيرون از قبيله وجود دارد و در حريم پيمان او نيست جانش بيارزش، حرمتش هيچ و مهدور الدّم است. او را ميتوان كشت و يا به اسيري گرفت. همسرش را تصاحب كرده و يا به فروش رساند. اموالش را غارت كرده يا به دست تاراج داد...
بيرون از اين واحد مستقل كه در زرة خود خزيده و در پناه و سنگر خويش خميده است، هيچ چيز مصون و در امان نيست…. ويژگي قبايل، دریدن يكديگر است تا از هم ارتزاق كنند. بنابراين براي هر قبيله اين يك اصل متقني است كه قبايل ديگر را دشمنان و متجاوزان بالقوة خويش به حساب آرند و چنين استدلال كنند كه آنان يعني تمامي قبايل بيگانه ميتوانند چراگاههاي ايشان را تصرّف كرده، مالشان را تاراج نمايند... و البتّه براي جلوگيري از اين خطرهاي احتماليِ مسلح بايد آمادة نابود كردن و در هم كوبيدن حريف گردند و بديهي است كه قبايل ديگر نيز بيدار و هشيارند و آنان نيز دربارة ديگران چنين ذهنيّت و داوريهايي را دارند و آنچه را كه ديگران دربارهشان خصوصاً ميانديشند و تصميم دارند، اينان نيز دربارة آنان روا ميبينند و تعميم ميدارند. و امّا در اين ميان قانوني نيز وجود دارد و آن اينكه اگر قبيلهاي تمايل اتّحاد با قبيلهاي را داشت مانعي در كار نيست.
هرچه قبايل قدرتمندتر و متّحدتر گردند به همان اندازه كه طعمههاي زودهضمي براي تجاوزگران ديگر به حساب نميآيند و از تعرّض آنان مصون ميمانند، در دريدن قبايل كوچك و پراكنده كه طعمههاي سهل و دندان گيرترند، موفّقتر و كامرواترند.
اين است قانون صيانت ذات كه از راه هوشياري و آگاهي غريزي و حيواني منافع خود را هر چه بيشتر طلب و جذب ميكند... و نيز افراد عادي هم ميتوانند از اين راه به عضويّت هر قبيلهاي كه ميخواهند درآيند، تنها كافيست كه به آداب و سنن «همپيماني» كه نوشيدن چند قطره خون از رگ مردي كه ميخواهند همپيمانش شوند تن در دهند تا پسرخواندهاش شوند... اين عمل رضاع خون است. و چه شير سرخرنگ، خونين و مردانهاي!
اگر فردي وابسته قبيلهاي است او را «دخيل» ميگويند و اگر طرد شود و او را از خود برانند «خليع». دخيل در واحة بهشتآساي امنيّت و بر كرانة جزيرة سعادت و نجات است و خليع در ميانة گرداب زبوني و بيچارگي، توفان مرگ و نابودي. بر رويهم قبيله جزيرة ثبات و تنها كشتي نجات برهوت پرمخاطرة عربستان است.
آنچه كه دربارة روابط و خوي جاهليشان گفتهاند، از فرط سبعيّت و توحّش غيرقابل باور مينمايد.
اين گونه كه معلوم است تنها هنري كه دارند و آن را ارج مينهند غارتگري است و شگفت اينكه اين لطف هنري را از دوستان خود نيز دريغ نميدارند. بسا رخ داده است كه هنگام نياز چون قبيلة دشمني نمييابند قبيلة دوست را تاراج ميكنند!! و باز شگفتتر اينكه خود را به داشتن اين روح حماسي چپاولگرانه ميستايند. و هميشه پس از ارتكاب جرم آماده ميشوند كه منتقم و متعرّض آمدني را پاسخ گويند.
از اين رو بيرق جنگ هميشه ميانشان افراشته است و تنور اختلافاتشان دائماً برتافته.
تمامي مسائلشان انتقام و كينهكشي و اخذ غرامت و پرداخت خونبها و از اين قبيل است و اين رشته همواره سر دراز دارد.
اگر مردي از قبيلة فلان خلاف كرده و خوني به ناحق ريخته است، قبيلة بَهمان كه به انتقام ميآيد مهم نميبيند كه حتماً خاطي و قاتل واقعي را كيفر كند. تنها كافيست يك نفر از قبيلة قاتل را گرفته به قتل رسانند، در آن صورت است كه كفّة عدالت به سود ستمديده پايين ميآيد. چه، «فرد» هرگز جايي مخصوص در قبيله ندارد و وزنهاي خاص به حساب نميآيد. هر كس كه به حساب مقتول كشته شود توازن عدالت صحرا را خودبه خود برقرار كرده است. و اين بيانگر روح جمعي قبايل است و بيانگر آن قانوني است كه قطرة «فرديّت» را در درياي «جمعيّت» و زندگي قبيلهاي مستحيل ساخته است.
آنان مردمي هستند تندخو، هوس ران، سركش، شهوت ران، مغرور، رام نگشتني، سفّاك، و بيرحم. امّا شگفت اينكه فرداي غارت، مردمي ميشوند خوشخو، منقاد، آرام، مهربان، تردماغ، سخاوتمند و پرگذشت...
اين همه تضّاد، معلول روحي كوتهبين و دماغي تربيت نايافته است كه به معيار اصيل «فضيلت اعتدال» نرسيده و در هر چيز از حدّ معقول و شيوه معمول آن در گذشته و به انحراف، تفريط و گزاف رفته است.
مردمي كه ديروز خونها ريخته و بيگناهاني را از دم تيغ گذرانده و كودكان را تارومار كرده و مادرانشان را فروختهاند، ناگهان فردا در برابر پناهندهاي كه از گرد راه ميرسد سرشار از عواطف خوشرفتاري و آغوش مهر، پذيرش و خوانسالاري ميگردند. آنان كه در يافتن لوازم زندگي و مايحتاج معاش خود آنسان چالاك و فتّاك، خونخوار و سهمناك بودهاند، اينك به محض يافتن آن خود را بر سر خوان يغمايله ميكنند و هر تازه وارد و ميهماني را ميپذيرند.
كوتهانديشي زيست حيواني كه زندگي را فقط همين لحظة امروز ميداند در دفتر «جامعه شناختي» ايشان و طريقة معاش دشوارشان نقطه عطفهاي تعمّق، شايان بررسي و تدفّّق ميگشايد.
جسم عرب بدوي در تحمّل فرداهاي خشكسالي و قحطي از هم امروز آبديده شده و در برابر شدائد و چهرة هميشه دژم زمين و آسمان بيتفاوت و ورزيده گشته است.
غريزة شكارچيگريشان به سان پلنگ گرسنهاي كه روزها در جسنجوي طعمه است با ديدن اوّلين اثر شكار به كار ميافتد و هوشيارانه عمل ميكند. آن لحظه كه براي سير كردن خود، از كمينگاه خود برميجهد دورنماي آزاردهندة گرسنگي را در ذهن دارد و از زمينهها و خندقهاي اخلاقيّات برجهيده و در گذشته است.
اين عادت درّندهخويي طبيعي و سپس تسامح و لذّت سيري حتي در ميان شهرنشينانشان نيز بيدليل رواج دارد. پس از غارت ضيافت ميكنند و پس از آن، دوباره غارت. تاريخشان شعرشان است و ثبت حماسهها و رفتارهاي جاهلي؛ يعني جنگها و عشقها.
شعرشان تجلّي تمامي آرمانشان و تبلور روح بدوي و سادة آنان است.
با اين همه شعرشان پر از زيباييهاي آفتاب و دشت و كاروان و آسمان و وصف زيبايي شب ستارهبار و غناي طبيعت و كمال روح سلحشوري و عشق و شوريدگي، بر رويهم رفته كلامشان سرشار از اصالتها و كرامتهاست.
در شعر به آن اوج و عروجي كه كمال شكفتگي و غناي مظاهر طبيعت است رسيدهاند. يعني جمال و كمال طبيعي. شعرشان طبيعت پيرامونشان است. و در آن وزن و صلابت و ظرافت و فصاحت و صناعت، همه با هم و يكجا، هنري يگانه و شور و حسّي جاودانه را آفريده است.
در اشعار حماسيشان شجاعت، اصالتنژاد، كرامت خلق و داد و نيز شرافت قتّالة خود را ميستايند و به بانگ بلند اعلام ميكنند...
«قطامي» يكي از شاعران جاهلي عرب در پنج بيت ذيل، با زباني گويا و در كمال صداقت به ترسيم روحيّة صحرانشيني و خلق و خوي عرب بدوي نايل گشته است:
«كسي كه شهرنشيني او را شگفت باشد و مقبول افتد ما سلحشوران بياباني را كه آزادهوار زندگي ميكنيم و همچون موج ميخروشيم چگونه ادراك تواند نمود؟
بايد آنكه رسن الاغش را بر ستون خانهاش ميبندد آنگه كه ما بر اسبان تيزتك خويش برمينشينيم و نوك نيزهمان پردة خورشيد را ميدرد بنگرد.
اسباني كه در رهواري و تيزتكي آنسان لاينقطع ميتازند كه در غارت قبيلهاي حتماً به غنيمتي وافر رسند.
جلوه و جولاني پرخشم و سرنوشتساز، ايناست كار ما.
در معركهاي كه در آن اجل بسا كسان فرا آيد و به خاك و خون غلتند و كشته شوند.
ما چنينيم، حتّي هنگام صلح و سلم، وقتي كه چيزي براي غارت نيابيم بر برادران و همپيمانان خود ميتازيم و آنان را لخت ميكنيم.»
و به راستي چنين است... همانگونه كه زندگي برايشان معنايي مخصوص و حيات چهرهاي يگانه و ممتاز دارد واژهها و مفاهيم نيز نزد آنان معاني خاص و ويژة خود را دارد...
آنان جوانمردي، شجاعت و شرافت را بدانگونه كه خود ميخواهند، بر مبناي باورداشتهاي خود از زندگيشان تفسير و تبيين ميكنند.
اين تناقض فاحش و تضاد اخلاقي بيشك معلول فاقة محيط زيست و فقر بينش مذهبي و انديشة اخلاقي است. عرب جاهلي به هنگام غارت مالِ غير فخركنان معتقد است كه نان عرق جبين و كدّ يمين خود را ميخورد. بديهي است، دنيا براي او رودخانهاي پرهياهو است كه سيلآسا ميگذرد و پر از مخاطرات مرگ و غرقاب يافتنها و باختنها است.
بر سر اين رودخانه خم شده و صيّادوار طعمة خود را بالا ميكشد و هر ذيروحي را كه ببيند بيرحمانه شكار ميكند. با اين همه بايد كه او را در لحظة حميّت و غيرت افراطياش ببينيد. آنگاه كه چادر خيمهاش بالاست و صورتش مهربان، دلآرا و پذيرا... در اين لحظات اگر قاتل پدرش بدو پناه برد ميبخشدش و در جوار بخشش سودايي خود پناهش ميدهد...
آري خوي او اينست: آشتي محض و ناگهان جنگ محض. برف و آتش، سردي و جوشش را يكجا با هم دارد و حدّ ميانه را نميشناسد.
بخل محض است يا تبذير محض. متهوّر و آتشينخوي و زيادهجوي است و يا گاه جبون و بسيار بلغمي و خلاصه مرد جنون... روي هم رفته بدمزاج است و خصايلش به راستي كه غيرقابل پيشبينياند. غيرقابل اعتماد است و به سان گرگ رام نگشتني...
از ديدگاه رفتار درماني و پرورش آرماني ايجاد خوي بهنجار، و ملكات فاضله سختترين كارها براي اين مردم است. براي خوي و خصلت بدوي كه توحّش، طبيعت ثانوياش شده، بيزاري و نفرت از اعتدال، طبيعي اوست. با اين همه فردا پيامبري خواهد آمد تا براي قوم افراطي، تندخو و سراپا غلط، طرح «امّت وسط» و «مردم معتدل و ميانه» را بريزد...
و اينجاست كه اگر در ميان تمامي معجزات سترگ او بر اين اقدام فوق تحمّل انسانياش به عنوان عاليترين معجزاتش اشاره شود كاري گزاف و خلاف نخواهد بود.
بيشك زندهكردن درختي مرده و پژمرده، از رستخيز دادن اين جانهاي دربند عصبيّت و جهالت مانده و خشك شده، كاري عظيمتر و معجزهاي شگرفتر نبوده است.
هنوز چند سالي از بعثتش نخواهد گذشت كه با آنان چنان بناي بلندي از سجاياي كريم، معرفت حكيم، خُلق و خوي انساني و خصائص والاي عظيم، پيافكند كه چشم جهانيان را خيره كند.
از آنان جامعه فاضله، ملّت علم و عرفان و عدالت و ايمان و برتر از همه اسلام و احسان خواهد ساخت و شگفتتر آنكه آنان را نمونه و اسوة ملّتهاي ديگر قرار خواهد داد.
چند سال ديگر محمّد در ميان همين مردم وحشي كه دماغشان از بوهاي عصبيّت پر است و سرهايشان از بادة شهوت و تجاوز داغ و منگ، خواهد ايستاد و به بانگ رسا فرياد خواهد زد كه هان اي مردم: «مقدّر خداوند چنين است تا با شما مردم «جامعة نمونة كمال»، «امّت وسط» و «گواهان تاريخ» را ارائه دهد... و از شما آنچنان امّتي بسازد كه ديگران را در اقتداء به معروف و معارف، اخلاق و خير، به پيروي، متابعت و دنبالهروي شما بخواند. اي مردم، خدا ميخواهد كه از شما امّتِ پيشرو، ميزان اعمال گواهان و شهيدان بر مردم را بسازد.»5
عرب، با قبول اسلام، از حكومت قبيلهاي به حكومت جهاني قدم گذاشت. پيامبر اسلام توانست از قبايل پراكنده عرب امّتي تشكيل بدهد. شكّي نيست كه تأليف امّتي واحد، از قبايلي كه در طول تاريخ به نزاع و تخاصم و حمله و هجوم بر يكديگر عادت كرده بودند، و خون همديگر را ميريختند؛ در مدّتي اندك،كاري بس بزرگ و معجزة اجتماعيِ بينظيري است. زيرا چنين تحوّلِ عظيم، اگر نتيجة سلسله تحوّلات و تطوراتِ عادي بود، نياز به تربیت طولاني و وسائلي بيشمار داشت.
«توماس كارلايل» ميگويد: «خداوند، عرب را به وسيله اسلام، از تاريكيها به سوي روشناييها هدايت فرمود. از ملّتِ خموش و راكدي كه نه صدايي از آن در ميآمد و نه حركتي از آن محسوس بود، ملّتي پديد آورد كه از گمنامي به سوي شهرت، از سستي به سوي بيداري، از پستي به سوي فراز، از عجز و ناتواني به سوي نيرومندي سوق داده شد. نورشان از چهارسوي جهان ميتابيد، از اعلان اسلام يك قرن نگذشته بود، كه مسلمانان يك پاي در هند و پاي ديگر در اندلس نهادند.»
از مورّخان ناميِ غرب«مسيورنان»، در تاريخ خود مينويسد: «تا زمان اين حادثة حيرتانگيز (اسلام)، كه ناگهان نژاد عرب را به لباس جهانگيري و خلّاقِ معاني به ما نشان داد، هيچ يك از قسمتهاي عربستان نه جزء تاريخ تمدّني دنيا شمرده ميشد و نه از حيث علم يا مذهب نشاني از آن بود»
آري تربيتشدگان عصر جاهليّت، يعني قبايل مختلفِ عرب، نه تمدّني به خود ديده بودند و نه تعليمات و قوانين و آدابي داشتند. آنان از همة مزاياي اجتماعي كه موجب ترقّي و تمدّن است؛ محروم بودند. بنابراين، هيچگاه انتظار نميرفت كه چنين مردمي با آن سرعت، به اوج مجد و عظمت نائل گردند، و از زندگيِ كوچك قبيلهاي، به سوي جهانِ وسيع انسانيّت رهبري شوند.
ملّتهاي جهان، هر كدام مانند ساختماني هستند. همانطور كه ساختمانِ اساسي، به مصالح مستحكمي نيازمند است كه طبق اسلوب صحيح و نظم كامل ساخته و پرداخته شده، تا در مقابل باد و باران مقاومت كند و باقي و پايدار بماند، سازمان يك ملّت رشيد هم، به پايههاي محكم و اساسي، يعني اصول و آداب كامل و اخلاق عالي انساني محتاج است تا قابل بقاء و پيشرفت باشد.
روي اين اصل، بايد فكر كرد كه اين تطوّر و تحوّل شگفتانگيز، براي اعراب جاهلي از كجا پديد آمد؟ جمعي كه تا ديروز تمام قواي آنها در راه اختلاف و نفاق به كار افتاده بود و از همة نظامهاي اجتماعي دور بودند؛ به اين سرعت شگرف، داراي اتّحاد كلمه و وحدت و الفت شوند و دولت نيرومندي تشكيل دهند كه ملّتهاي بزرگ جهان آن روز، در مقابلشان خاضع شوند و مطيع و فرمانبردار اصول و آداب آنها گردند.
راستي اگر بنا بود قوم عرب به اين پيشرفت و عظمت برسند؛ چرا اعراب يمن، كه داراي تمدّن و فرهنگ بودند، سالها سلطنتها ديده و حكمرانهاي بزرگ را در دامن خود تربيت كرده بودند؛ به اين پيشرفت و ترقّي نرسيدند؟ چرا اعراب «غسّان»، كه مجاور شام بودند و تحت حكومت متمدّن روم به سر ميبردند؛ به اين درجه از رشد نرسيدند؟ چرا اعراب «حيره» كه تا ديروز در پرتو فرمانروايي دولت ايران ميزيستند؛ به اين پيشرفت نائل نگرديدند؟ اگر آنان به اين موفّقيّت ميرسيدند، زياد جاي تعجّب نبود، ولي شگفت اينجا است كه اعراب حجاز كه از خودشان هيچ تاريخي نداشتند، وارث تمدّنِ عظيم اسلامي شدند.6
(محمّد) پيامبري كه بسياري از قبيلههاي با هم رقيب و با هم دشمن را وحدت بخشيد. و از ايشان پاية امپراطوري عظيمي كه هم در اوج قدرت بود و هم داراي فرهنگي متعالي بنيان نهاده از عربان ذليل و زبون كه زنده به گور كردن دختران را امري عادّي ميشمردند، مرداني با ايمان به خداي يگانه و روز جزا پديد آورد، كه در عين حال ميتوانستند اين امپراطوري عظيم را اداره كنند، و ميراث انسانيّت را بارور ساخته به نسلهاي آينده تسليم نمايند.
اوّلين مصلح اجتماعي كه برّ و احسان را به صورت قانونيِ زكات درآورد، پيغمبر اسلام بود.7
پيغمبر ما که نه كتابي خوانده و نه سطري نوشته و نه شعري گفته بود در ميان ملّت نادان خود مبعوث شد، در حاليكه يك درياي پهناور دانش و يك اقيانوس متلاطم فرهنگ بود و هر تشنه كه بر آن وارد ميشد از درياي دانش او سيراب ميگرديد تا اينكه آن جزيرة بيآب و علف را منبع دانش و سرچشمة فرهنگ نمود و همة دنيا را از آن منبع و سرچشمه سيراب فرمود. پيغمبر ما مبعوث شد در حالي كه سرتاسر دنيا خصوصاً جزيره العرب به سبب كثرت ستمگران و قلّت دانشوران تاريك بود و ناداني و بتپرستي و عصبيّت ماية پريشاني و خود پرستي و دوئيّت آنها شده بود. نه زمامداري بود كه اطاعت آن را نمايند و نه قانوني بود كه آن را به كار برند. مصنوعات خودشان را هم ميپرستيدند و هم ميخوردند. فرزندان خود را هم ميفروختند و هم ميكشتند، در ميان همچو وحشيگران خونخوار و مردان نابهكار آن مرد بزرگوار درفش توحيد و اصلاح را به دست خود گرفته و با نيروي خدايي قيام نموده و همه را به زير پرچم توحيد دعوت فرمود تا اينكه آنها را از پرتگاه جهالت و گمراهي نجات داده و به شاهراه آورد و هر كانا را دانا و هر ناتوان را توانا نمود و نفوس آنها را از پليديهاي خرافات و بديهاي تقاليد پاك فرمود. وصف اين مرد ارجمند را خداوند چنين فرموده: خداست كه از ميان اهل مكّه پيغمبري برانگيخته كه آيات خدا را بر آنها ميخواند و آنها را از بديها پاك ميكرد و كتاب حكمت را به انها ميآموخت در حالي كه آنها پيش از اين در گمراهي بزرگي بودند، و نيز ميفرمايد: آمده به سوي شما پيغمبري از جنس خود شما، دشوار است بر او بيديني شما و مايل است بر دينداري شما و بر مؤمنين مهربان و رحيم است.
اين منجي بشر در راه فيروزي و ظفر ميان قومي پرشور و شر كه دربارة تيرگي دروني آنها خداوند چنين ميفرمايد: اگر همة آنچه را كه در زمين است انفاق كني نميتواني ميان دلهاي آنها الفت دهي، به اندازهاي رنجها كشيده و تلخيها چشيده، كه فرمود: هيچ پيغمبري را مانند من آزار نكردند. با همة اين آزارها و اذيّتها ابداً سستي در ارادة قوي او راهي نيافت و از كوشش و اهتمام او چيزي نكاست و هر چه آنها بيشتر اذيّت نمودند اين پاك مرد بيشتر همّت گماشت تا به تأييد خدا دلهاي آنها را به همديگر مرتبط ساخت و همه را از خواب ناداني بيدار نموده و فكرهاي آنها را منوّر فرمود و پراكندگي را پاك از ميان برداشت. تا اينكه همين تودة پراكنده كه مانند گدا يا بنده زندگي پست و ناشاينده مينمودند در اثر پرورش اين مرد فرخنده راه فيروزي را پيدا كردند و به طوري با همديگر متّحد و از هر جهت مستعد شدند كه به خويشاونداني كه هنوز به زير پرچم اسلام نيامده بودند با نظر بيگانه مينگريستند و برابر آنها سخت ميجنگيدند و با كساني كه قبل از اسلام دشمن بودند برادرانه ميزيستند و حقّ مخصوص خود را به همديگر واگذار مينمودند، مرداني شدند كه نزد همديگر روشندلاني وفادار و در عين حال برابر بيدينان آهندلان خون خوار بودند. هر پيماني را كه بستند نشكستند و هر فرماني را كه شنيدند نرميدند.
مدّتي نگذشت زمين حجاز كه محلّ كفر و ناداني و نفاق و پريشاني بود مركز فرهنگ و دانش و سرچشمة خرد و بينش گرديد و از ميان شبانهاي شتر و گوسفند، مردان هنر و دانشمندي پيدا شد كه ماية شگفتي و حيرت همة دنيا گرديد. هر يكي از آنها دانشوري شد فقيه، محدّثي شد نبيه، سياستمداري شد ناجح، امير لشگري شد فاتح، پهلواني شد بيباك، قهرماني شد سفّاك، همة اين اصلاحات زير پرچم افكار پاك آن شخصيّت تابناك و زير ساية آن پيغمبر لولاك اداره ميشد. الله اعلم حيث يجعل رسالته. اين سرور پيغمبران اولوالعزم و اين مظهر شجاعت و آيينه حزم، اين امير لشگر هر جنگ و هر رزم هدف عالي خود را توحيد كلمه و بزرگ نمودن كلمة توحيد قرار داد و فيروزي همة خانوادة بشر را جلو چشم خود نهاد و پيروان خود را به سوي همين شاهراه بسيج نمود.
آري آن وجود مقدّس در محيطي زندگاني كرد كه اصلاً واژههاي خدا، پيغمبر، دين، شريعت، آئين، اخلاق، انسانيّت، تمدّن، نيكي، برادري، كشورداري، استقلال و مانند آنها از قاموس آن محيط محو و نابود شده بود و بتپرستي، آدمكشي، دختران را زنده به گور كردن، غارتگري، چپاولي، اجحاف، ستمگري و بالاخره تمام شؤونات بربريّت و مراتب وحشيگري سرتاسر آن محيط را گرفته بود. چهل سال در همچو محيطي و ميان چنين ملّتي با قلب پاك و كردار و گفتار تابناك مراحل زندگي خود را پيموده و به هيچ وجه ولو يك مرتبه هم آلوده به آن اعمال ناپسنديده نگرديده و تحت تأثير محيط قرار نگرفت و سابقة بدي براي خود مهيّا نكرد.
]هنگاميكه[ بربريّت، وحشيّت، فساد اخلاق، درّندگي، شهوتراني و بالاخره حيوانيّت تمام محيط جزيره العرب را فرا گرفته بود، در چنين محيطي با چنان افعال و اعمال وحشيانهاي نور محمّدي(ص) از كوه حرا درخشيدن گرفت و يك نفر يتيم كه در هيچ دبستاني درس نخوانده و از هيچ استادي دانشي نياموخته بود. بدون يار و ياوري قد اصلاح را عَلَم كرده و پرچم توحيد را به دوش گرفته و داخل صحنة رهنمايي گرديد و در مدّت بيست و سه سال همان وحشيان عرب را چنان پرورش نمود كه هر يك از آنها آينة كمالات و مظهر فضايل گرديد. بتها شكسته شد، بتكدهها ويران گرديدند، ديو سركش نفس شوم كشته شد، اصلاحات اساسي آغاز شد: اصلاحات اخلاقي، اجتماعي، فردي، قضايي، مالي، عمراني، بهداشتي، ارتشي، فلاحتي و هزارها مانند آنها در زير سايه تربيت محمّدي(ص) به حدّ اعلا رسيد. وظيفهشناسي و حفظ مقرّرات علماً و عملاً برقرار گرديد.
ديني كه حضرت محمّد(ص) به نام اسلام آورده و آن همه وحشيان را تربيت نموده چنان با فطرت بشر و موازين خرد سازگار ميباشد كه با هر عصري و هر محيطي موافقت داشته و تا جهان هست موافقت خواهد داشت. اين بود كه خود او به خاتم پيغمبران و پيروانش به امّت آخرالزّمان معرفي شدند يعني درب دعوي پيغمبري به روي جامعة بشريّت بسته شده زيرا آن حضرت راهي را باز نموده كه هر وقت بشر بخواهد به سعادت برسد ميتواند آن راه را بگيرد و برود تا به سرمنزل مقصود رسيده و كامياب گردد. ديگر نيازي به پيغمبر ديگري باقي نماند و آنانكه پس از پيغمبر اسلام دعوي پيغمبري كردهاند جز رسوايي خود نتيجة ديگري برنداشتهاند.
پيغمبر اسلام دربارة اصلاح بشر آنچه لازم بوده آورده و فروگذاري نكرده است. چه نقصاني در شريعت محمّدي(ص) توان پنداشت؟!... كدام آئيني جز آئين اسلام كفيل سعادت تواند بود. امروز كه صحنة گيتي مانند همان زمان قبل از اسلام دچار هرج و مرج شده است. آيا كدام نيرويي جز نيروي اسلام ميتواند آن هرج و مرج را برطرف نمايد؟...8
محمّد(ص)، يتيمي بود در ميان مهربانان و دلسوزان، امّا نازكشي نداشت و لذا مكّة اراده و استقلال در او نمرد و تباه نگرديد و چون يتيمي نبود كه متروك و رها شده باشد. در روح لطيف و بزرگش قساوت راه نيافت و عزّت نفسش پايمال نگرديد و فضيلت عطوفتش سلب نشد.
از زندگيباديهنشينان و شهريان و زندگي در اجتماعات، چندانكه يك عرب خبير و مطّلع امكان آگاهي داشت آگاه بود- در صحرا تربيت يافته، گلّهها چرانيده، در زير آسمان صاف و الهامآور عربستان ساعات دراز در خود فرو رفته و با طبيعت گويا و پر راز، همآغوش بوده.9
حكومت اسلامي كه در دوران پيامبر اكرم صلي الله عليه و خلفاي راشدين در مدينه تشكيل شد هم به لحاظ ساختار، يك حكومت بود و هم تمامي عناصري را كه يك حكومت در برميگيرد يعني ملّت (امّت)، سرزمين، قدرت، و نظام قانوني، در برداشت. قانون اساسي مدينه (پيمان نامهاي كه در آغاز هجرت به مدينه نوشته شد) به صورتي دقيق همة گروههايي را كه اين حكومت از آنها تشكيل شد، يعني مسلمانان، يهوديان و مشركان، طايفه به طايفه نام برده و بر اين تأكيد كرده است كه همة اين گروهها و طوايف، جداي از ديگر مردمان، امّت سياسي واحدي را تشكيل ميدهند. اين قانون، همچنين، كليّه حقوق و تكاليف اين گروهها را به عنوان شهروندان يادآور شده بود.
سرزمين اين حكومت يثرب يا مدينه خاستگاه نخستين حكومت اسلامي بود. رئيس اين حكومت نشانههايي براي حدود اوّليّة اين سرزمين ترسيم فرموده و آن را حَرَم امن اعلام داشته بود تا از اين رهگذر تلويحاً به همة كساني كه از اين شهر به جايي ديگر ميرفتند يا بدان ميآمدند اعلام گردد كه موجوديّت سياسي نويني در اين سرزمين شكل گرفته است. سند پيماننامة مدينه جايگاه قدرت حاكم را در حكومت اسلامي تعريف كرده و وظيفة آن را سامان دادن به امور ملّت و امّت دانسته و بر نظام قانونياي كه همه ملزم به پيروي از آن بودند و چيزي جز همان شريعت نبود تصريح كرده بود. اين سند همچنين بر وظيفة همكاري و همياري متقابل و برابري ميان همة گروههاي شركتكننده در اين حكومت، دفاع مشترك از مرزهاي حكومت، منع وابستگي به دشمنان، تعهّد متقابل افراد در درون هر گروه و طايفه، سرانجام منع مطلق تجاوز، و آزادي عقيده و انجام آيينهاي ديني تأكيد كرده بود. از ديدگاه كارشناسان حقوق و قوانين اساسي كه از اين سند آگاهي يافتهاند اين سند مكتوب كه يكي از نخستين دستاوردهاي پيامبر صلّي الله عليه در مدينه بود الگويي براي قوانين اساسي است كه در تاريخ اين دسته از قوانين برايش همانندي نتوان يافت و از همين روي شايستة اهتمام و مطالعه است، بهويژه آن كه به پارهاي از مشكلات پيچيده همچون مسألة شهروندي در جوامعي كه داراي تعدّد مذاهب و عقايد هستند پرداخته و حقّ شهروندي را براي همه بدون هيچ استثنايي به رسميّت شناخته و بر اين تصريح كرده است كه همة اين گروهها جداي از مردمان ديگر سرزمينها «امّتي واحد» را تشكيل ميدهند. اين همان امّت سياسي است كه افراد آن در خواست مشترك، همزيستي مسالمتآميز و تبعيّت از حكومت و دفاع از آن اشتراك دارند. اين مفهوم يعني «امّت سياسي» سواي مفهوم امّتهاي عقيدتي از قبيل امّت اسلام و امّت يهود و همانند آن است[كه خود بدين موضع ارتباطي ندارد]. سند قانوني مدينه كه همة گروههاي عقيدتي تشكيل دهندة جامعه يثرب را يك به يك نام برده، به گونهاي است كه اگر هم در آن سرزمين طايفهها و گروههاي ديگري وجود ميداشتند و مايل بودند بدين پيمان درآيند بيگمان نميتوانست از آنها نيز نام نبرد؛ چه، هيچ دليلي براي استثنا كردن گروه يا گروههايي مشخّص وجود نداشت. اين خود انسان را بدين يقين ميرساند كه در آن حكومت برداشت روشني دربارة مقولة «شهروندي» وجود داشته و براساس آن، شهروندي عبارت بوده است از اشتراك در سرزمين، همراه با تصميم به زندگي مشترك و پايبندي به حقوق و تكاليف مترتّب بر آن از يك سوي، و وجود عنصري عقيدتي از ديگر سوي كه بدين حكومت صبغهاي مذهبي ميبخشيده و آن را از پايگاه يا انديشة قانوني كه بتواند ساختار خود را بر آن مبتني سازد و از شريعتي كه آن را سامان دهد، يعني از عقيده اسلامي و از شريعت اسلامي، برخوردار ميساخته است.
بر پايه اين برداشت از مفهوم«شهروندي» كه اين سند و نيز آيات قرآن به دست ميدهد، و به رغم همة اهمّيّتي كه عقيده و آيين در بنيادگذاردن آن حكومت و ساختارهاي تشكيلاتي آن داشته، آنچه در برخورداري از حقّ شهروندي معيار و ملاك است آن است كه شخص در سرزمين حكومت اسلامي اقامت داشته باشد، خواه مسلمان باشد و خواه نه.
حكومتي كه پيامبر خدا صلّي الله عليه در مدينه تشكيل داد، از نگرگاه حقوق اساسي، «كهنترين ساختار تشكيلاتي حكومت به عنوان ساختار سامان دهنده اجتماعي سياسي است؛ زيرا براي نخستين بار در اين حكومت اصل معروف به مشروعيّت يا تبعيّت حكومت از قانون مقرّر گشت؛ چه، احكام شرع(يا همان قوانيني) كه وحي، خواه در قالب كتاب و خواه سنّت، آورده بود احكامي صادر شده از قدرتي برتر از همة قدرتها و قواي حكومت بودند». بدينسان، حكومت اسلام نخستين حكومت در تاريخ بود كه اصل مشروعيّت يعني جدا كردن ارادة حاكم از قانون و برتري ارادة قانون برخواست و ارادة او را شناخت و رسميّت بخشيد. از ديدگاه اسلام، حكومت يك چيز است و رئيس حكومت چيزي ديگر، و بنابراين اگر رئيس حكومتي بميرد احكام حكمرانان و كارگزاران منصوب از طرف او تا هنگامي كه امام يا پيشواي بعدي آنها را عزل نكرده، نافذ است، و هيچ يك از صحابه در اين باره اختلاف نظر ندارند. اين خود بدان معناست كه اسلام براي حكومت شخصيّتي حقوقي قائل است در حالي كه همة تمدّنهاي بشري و از جمله تمدّنهاي غربي تا سدة هيجدهم درگير نبردها و تلاشهايي براي جدا كردن اراده و خواست حكمرانان از قانون بوده و شاهد انقلابهايي پي در پي شدهاند كه به هدف تثبيت اصل مشروعيّت يعني تبعيّت حكمرانان از قانون و سرچشمه گرفتن قانون از قدرت قانونگذاري برتر، و به ديگر سخن حاكميّت قانون صورت ميگرفته است.
نخستين كار پيامبر صلّي الله عليه پس از رسيدن به اين شهر [مدينه] آن بود كه سند يا منشور مدينه را كه قانون اساسي حكومت اسلام و به سبب برخورداري از بندهايي صريح دربارة ساختار روابط و حقوق در جامعهاي با تعدّد نژادي و ديني، نخستين، استوارترين، روشنترين، عادلانهترين قانون اساسياي بوده كه در تاريخ انديشة سياسي نوشته شده است، تدوين فرمود و امضاي اين سند از سوي طرفهاي مختلف، خود، به منزلة نوعي قرارداد يا بيعت با حكومت جديد و به معناي به رسميّت شناختن پيامبر صلّي الله عليه به عنوان حكمراني مدني از جنبة رهبري سياسياش بود. اين همان عنوان يا صفتي است كه پس از رحلت آن حضرت به امّتش رسيد تا خود از طريق بيعت آن را به هر كه بخواهد بسپرد و انجام وظيفة سياسي پيامبر صلّي الله عليه را از او بخواهد.
نخستين اقدامهاي پيامبر صلّي الله عليه در آن روز كه نخستين جامعه مبتني بر شورا را در تاريخ بنيان مينهاد، يعني بناي مسجد، اعلام قانون اساسي و اعلام برادري ميان مسلمانان، خود، دليلي روشن بر پيوند و همبستگي ميان حيات تربيتي و فرهنگي از يك سوي، حيات سياسي از سوي ديگر و حيات اجتماعي اقتصادي از ديگر سوي است، چونان كه در هر يك از آن اقدامها نيز روح جمعي و شورايي بستري براي حياتي استوار بر برادري، آزادي و عدالت است.10
بنابراين سنگ بناي بنيان عظيم تمدّن و فرهنگ اسلامي به دست پيغمبر عظيمالشّأن گذارده شد. پيامبري كه براي اين نهضت عظيم آزارها ديد و رنجها كشيد. پيامبري كه براي پايهگذاري دين اسلام تا پاي جان كوشيد تا آراي سخيف، عقايد باطل، شعبده بازيها، آداب و رسول جاهلانه، بربريّت، اوهام باطل و خرافات پرستيها از بين بروند و قوم عرب را كه جز برق شمشير و گودالهاي خون و جنگ جويي و سحر و ساحري چيزي ديگر نميديدند، با تمدّن و فرهنگ آشنا نمود و آنان را از قدرت درك امور معنوي، تربيت اخلاقي و اصول اجتماعي بهرهور ساخت. پس امروز ما وظيفه داريم كه رفتار آن پاكمرد را شعار خود كنيم و بوستان و فرهنگ تمدّن اسلامي او را سرسبز و با طراوت نگاه داريم.
من الله التّوفیق
زهرا خلفی
عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد دزفول
آبان 1385
پانوشتها
- محمّد رسول خدا، بخشي از صص 17 و 18 و 92.
- سيره المصطفي(ص)، جلد اوّل، بخشي از صص 324 تا 326.
- محمّد پيغمبري كه از نو بايد شناخت، بخشي از صص 160 تا 163 و 204 تا 207 .
- تاريخ تمدّن، جلد چهارم، عصر ايمان، بخش اوّل، بخشي از صص 214 و 219.
- از كودكي و نوجواني تا حراء، بخشي از صص 209، 217 تا 225.
- فروغ ابديّت، جلد اوّل، بخشي از صص 63 تا 65 .
- خاتمالنّبيّين (ص)، بخشي از صص 17، 21 .
- بعثت نامه، بخشي از صص 6 تا 7 و 11 تا 12 و 15.
- راه محمّد(ص)، بخشي از ص 24 .
- آزاديهاي عمومي در حكومت اسلامي، بخشي از صص 103 تا 105 و 120 تا 121 و 220 و 257 .
منابع و مآخذ
1 - شيمل، آنه ماري، محمّد رسول خدا، مترجم حسن لاهوتي، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اوّل، بهار 1383
2 - استاد محقّق معروف حسني، هاشم، سيره المصطفي(ص)، جلد اوّل، ترجمة حميد ترقّيجاه، انتشارات حكمت، چاپ اوّل، تهران، 1370
3 - گئوركيو، كنستان ويرژيل، محمّد پيغمبري كه از نو بايد شناخت، ترجمة ذبيحالله منصوري، انتشارات زرّين، چاپ نهم، تهران 1380
4 - ويل دورانت، تاريخ تمدّن، جلد چهارم، عصر ايمان، بخش اوّل، مترجم ابوالقاسم طاهری، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ دوّم، 1368
5 - اميرفجر، ميثاق، از كودكي و نوجواني تا حراء، جلد 2، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ دوّم، 1378
6 - سبحاني، جعفر، فروغ ابديّت، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي، چاپ نهم، پاييز 1373
7 - كمالي دزفولي، سيّد علي، خاتم النّبيّين(ص)، انتشارات اسوه «وابسته به سازمان اوقاف و امور خيريّه»، چاپ دوّم، 1376
8 - رصافي، محمّد، بعثت نامه، مقالاتي دربارة بعثت پيامبر اكرم(ص)، انتشارات صبح صادق، چاپ اوّل، قم، 1383
9 - محمود العقاد، عبّاس، راه محمّد(ص)، ترجمة دكتر اسدالله مبشّري، مؤسّسة انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، تهران 1358
10 - غنوشي، راشد، آزاديهاي عمومي در حكومت اسلامي، مترجم حسین صابري، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اوّل، تهران 1381
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
مقالات ،
مدنیّت و مفهوم آن از دیدگاه پیامبر اسلام ( ص )،
،
:: برچسبها:
مدنیّت و مفهوم آن از دیدگاه پیامبر اسلام ( ص ),